Program 19

Hosts:      Director:      


7 thoughts on “Program 19”

  1. با سلام و تشكر از برنامه خوب شما
    مي خواستم با مهدي از طريق اميل در ارتباط باشم لطفاً راهنماييم نمايد.
    با آرزوي بهروزي

  2. سلام، من خيلی منتظر شنيدن کتاب همه مردان شاه بودم! چی شد؟ قرار بود از اين هفته کتاب بخونيد؟ من کاملا با اين ايده موافقم. حيف که صدام خوب نيست اگه منم همکاری ميکردم.

  3. سلام دوباره! يه پيشنهادی ميخواستم بدم، بنظرم برای اينکه قسمت ادبی آخر راديو که با صدای دکتر کريمی حکاک هست زياد يکنواخت نباشه چتوره از شعر های شاملو با صدا خودش هم استفاده کنيد! يا حتی فروغ فرخزاد. به اين لينک يه سری بزنيد، داستان شازده کچولو با صدای شاملو . شايد بتونيد اونا تو قسمت کتابهای گويا بزاريد.

    http://behdad.org/books/shamlou/thelittleprince/text/index.html

  4. akbar_hosseinzadeh

    salam
    az in soale sadam mazerat mikham
    stay hungry stay foolish=???
    maniye tahtol lafzish yani chi
    khaheshan be aila javab bedin
    mer30 bye

  5. سخنرانی استیو جابز در دانشگاه استنفورد در جمع فارغ التحصیلان در مورد زندگی اش
    من امروز خیلی خوشحال هستم که در مراسم فارغ التحصیلی شما که در یکی از بهترین دانشگاههای دنیا درس می خوانید هستم من هیچ وقت از دانشگاه فارغ التحصیل نشدم امروز می خواهم داستان زندگی ام را براتون بگم خیلی طولانی نیست و سه تا داستان است
    اولین داستان مربوط به ارتباط اتفاقات به ظاهر بی ربط هستش
    من بعد از شش ماه از شروع دانشگاه در کالج ریب ترک تحصیل کردم ولی تا حدود یک سال نیم پس از ترک دانشگاه به دانشگاه می امدم و می میرفتم و خوب حالا می خواهم بهتون بگم من چرا ترک تحصیل کردم
    زندگی و مبارزه من قبل از تولدم شروع شد مادر بیو لوژیکی من یک دانشجو مجرد بود که تصمیم گرفته بود من رو تو لیست پرورشگاه قرار بده تا یک خانواده من رو به فرزندی قبول کنه
    اون شدیدا اعتقاد داشت که من رو یک خانواده با تحصیلات دانشگاهی باید به فرزندی قبول کنند و همه چیز را برای این کار اماده کرده بود یک وکیل و زنش قبول کرده بودند من رو بعد از تولدم از مادرم تحویل بگیرند همه چیز اماده بود تا اینکه بعد از تولدم اون خانواده گفتند پسر نمی خواهند و دختر دوست دارن داشته باشند
    اینجوری شد که پدر و مادر فعلی من نصف شب یک تلفن دریافت کردند که ایا حاضر هستند که من را به فرزندی قبول کنند یا نه و اونها گفتند که حتما مادر بیو لوژی من بعدا فهمید که مادر من هیچ وقت ازدانشگاه فارغ التحصیل نشده بود وپدرم هیچ وقت دبیرستان را به پایا ن نرسانده بود
    مادر من حاضر نشد مدارک مربوط به فرزند خواندگی من رو امضا کنه تا اینکه اونها قول دادند که تا وقتی من بزرگ شدم حتما من رو به دانشگاه بفرستند اینجوری شد که من هفده سال بعدش وارد کالج ریچ ریب شدم و بخاطر اینکه اون موقع اطلاعات من کم بود دانشگاهی انتخاب کردم که شهریه اش تقریبا برابر با دانشگاه استنفورد بود
    وپس انداز عمر پدرو مادرم را بسرعت برای دانشگاه خرج می کردم بعد از شش ماه متوجه شدم که دانشگاه برای من فایده ای ندارد
    هیچ ایده ای که می خوام با زندگی چکار کنم و دانشگاه چه جوری می تونه بمن کمک کنه نداشتم و به جای اینکه پس انداز پدر و مادرم را خرج کنم ترک تحصیل کردم ولی اعتقاد داشتم همه چیز درست می شود اولش یکمی وحشت داشتم ولی الان که نگاه می کنم می بینم اون بهترین تصمیم زندگی ام بود
    زمانیکه من ترک تحصیل کردم بجای اینکه کلاسهای برم که اصلا بشون علاقه نداشتم شروع به کارهایی کردم که واقها دوستشون داشتم زندگی در اون دوره واقعا برای من اسون نبود من اتاق نداشتم و در کف اتاق یکی از دوستانم می خوابیدم
    من قرطی خالی پپسی رو به خاطر چند سنت پس می دادم تا باهاشون غذا بخورم من گاهی تا هفت مایل پیاده روی می کردم تا یک غذا مجانی تو یک کلیسا بخورم غذاهاشون رو دوست داشتم
    من بخاطر حس کنجکاوی و الهام درونی تو راهی افتادم که تبدیل به یک تجربه گرانبها شد
    کالج ریب اون موقع یکی از بهترین تعلیمات خطاطی رو تو کشور می داد تمام پوسترها ی دانشگاه با خط زیبا خطاطی میشد و چون از برنامه عادی من ترک تحصیل کرده بودم من کلاسهای خطاطی رو برداشتم سبک اونها بسیار جالب بود وهنری و تاریخی بود
    من خیلی ازش لذت می بردم امیدی نداشتم که کلاسهای خطاطی نقشی در زندگی حرفه ای من داشته باشه ولی ده سال بعد اون کلاسهاموقعه ای که ما داشتیم کامپیوتر مکینتاش رو طراحی می کردیم تا مهارتهای خطاطی من دوباره تو ذهنم برگشت
    و من اونها رو تو طراحی گرافیکی مکینتاش استفاده کردم مکینتاش اولین کامپیوتر با فونت های هنری و گرافیکی قشنگ بود اگر من اون کلاسها ی خطاطی رو اون موقع برنداشته بودم مک هیچ وقت فونتهای هنری الان رو نداشت همچنین ویندوز طراحی مک رو کپی کرد احتمالا هیچ کامپیوتری این طراحی رو نداشت
    خوب می بینید ادم وقتی اینده رو نگاه می کنه شاید تاثیر اتفاقات مشخص نباشد ولی گذشته را نگاه می کنی متوجه این ارتباطات این اتفاقات میشه این رویا دتون نره شما به یک چیزی باید اعتقاد داشته باشید به ایمانتون به شجاععتون به سرنوشتتون به زندگی تون و یا هرچیز دیگه ای این چیزی که هیچ وقت من رو نا امید نکرده وخیلی تغییرات تو زندگی ام ایجاد کرده

    داستان دوم من درمورد دوست داشتن و شکست است
    من خوش شانس بودم که چیزهایی که دوستشان داشتم خیلی زود پیدا کردم من و همکارم هواز شرکت اپل رو تو گازاژ خونه پدر و مادر من وقتی بیست سال داشتم شروع کردم ما خیلی سخت کار می کردیم و به مدت 10 سال اپل تبدیل شد به یک شرکت دو میلیون دلاری که حدود 4 هزار نفر کارمند داشت ما جالب ترین مخلوق خودمون رو به بازار ارائه کردیم مکینتاش
    یک سال از بعد از در امدن مکینتاش وقتی من فقط سی ساله بودم هیئت مدیره من رو اخراج کرد چطور ممکنه یک نفر می تونه از شرکتی که خودش تاسیس کرده اخراج بشه خیلی ساده
    شرکت رشد کرده بود و یک نفر ی که فکر می کدیم توانایی خوبی برای اداره شرکت داشته باشه استخدام کردهبودیم همه چیز خوب پیش می رفت تااینکه بعد از یکی دوسال در مورد استراژی اینده شرکت من با اون اختلاف پیدا کردم
    و هیت مدیره از اون حمایت کرد ومن رسما از شرکتی که خودم تاسیس کرده بودم رسما اخراج شدم
    احساس می کردم کل دست اورد زندگی ام رو از دست داده بودم حدودا چند ماهی نمی دونستم چکار باید بکنم من رسما شکست خورده بودم و دیگه جام تو سیلیکال ولی نبود
    ولی احساسی در وجود من شروع به رشد کرد احساسی که من اون رو خیلی دوست داشتم و اتفاقات اپل خیلی تغییرش نداده بودند احساس شروع کردن از نو شاید من اون وقت متوجه نشده بودم اخراج از اپل یکی از بهترین اتفاقات من تو زندگی بود
    سنگینی موفقیت با سبکی شروع تازه جایگزین شده بود و من کاملا ازاد بودم اون دوره از زندگی من پر از خلاقیت بود در طول 5 سال بد من یک شرکت تاسیس کردم و یک شرکت بنام پیکسل و با یک زن فوق العاده اشنا شدم بعدا باش ازدواج کردم پیکسل اولین ابزار انیمیشن دنیا را بوجود اورد که الان موفقیت ترین استادیو تولید انیمیشن تو دنیا است در یک سیر خارقالعاده شرکت اپل شرکت من رو خرید و من دوباره به به اپل برگردم و تکنولوژی ابداع شده تو شرکت من انقلابی در اپل ایجاد کرد من با زنم لارنس زندگی خوبی را شروع کردیم اگر من از اپل اخراج نشده بودم شاید هیچکدام از این اتفاقات نمی افتاد این اتفاقات مثل دارو تلخی بود که به یک مریض می دن ولی مریض واقعا به اون احتیاج داره بعضی وقتها زندگی مثل سنگ تو سر شما می کوبه ولی شما ایمانتون رو از دست ندین من مطمئن هستم تنها چیزی که باعث شد من تو زندگی همیشه در حال حرکت باشم این بود که من کاری رو انجام می دادم که واقعا دوستش داشتم
    داستان سوم من در مورد مرگه
    من زمانیکه 17 سالم بود یک جایی خوندم که اگر هر روز جوری زندگی که انگار ان روز اخرین روز زندگی تون باشه یک روز این نظر به حقیقت تبدیل میشه این جمله روی من تاثیر گذاشت اون موقع به مدت 37 سال هر روز من وقتی تو اینه نگاه می کنم از خودم می پرسم اگر امروز اخرین روز زندگی من باشه ایا بازم کارهایی که امروز قرار انجام بدم رو انجام می دم یا نه هر موقع جواب این سوال نه باشه من می فهمم که تو زندگی به یک سری تغییر احتیاج دارم بخاطر داشتن اینکه تو زندگی بالاخره یک روزی تو زندگی خواهم مرد برای من به یک ابزار تو زندگی ام تبدیل شده بود که کمک می کرد خیلی از تصمیمات زندگی ام رو بگیرم چونکه تمام توقعات بزرگ از زندگی ام تمام غرور تمام شرمندگی از شکست در مقابل مرگ رنگی ندارند حدود یک سال قبل دکترها تشخیص دادند من سرطان دارم ساعت 7.30 دقیقه صبح بود که من رو معاینه کردند یک تومور تو لوزمعده من تشخیص دادن من حتی نمی دونستم لورمعده چی هست و کجای ادم قرار داره ولی دکتری گفتند این نوع سرطان غیر قابل درمان هست ومن بیشتر از سه ماه زنده نمی مونم دکترا بمن توصیه کردند به خونه برم و اوضاع رو روبه راه کنم منظورشون این بود برای مردن اماده باشم و مسایل و چیزایی که در مورد زندگی قرار بود در ده سال بعد به بچه هایم بگم تو مدت سه ماه بشون یاداوری کنم این به به این معنی است که برای خداحافظی حاضر بشم من باون تشخیص تمام روز رو دسته پنجه نرم کدن و سه شب روی من ازمایش کردن اونها یک اندوسکوپ رو تو حلق من فرو کردن که ار معده من می گذشت و داخل لوزمعده می شد همسر می گفت که وقتی دکتر نمونه رو زیر میکروسکوپ گذاشت بی اختیار شروع به گریه کرد چونکه اون گفت کمیاب ترین نمونه سرطان هست که تابحا ل دیده وقابل درمان است مرگ یک واقعیت مفید و هوشمند زندگی است هیچکس دوست نداره که بمیره حتی اونهایی که می خواهند بمیرند و به بهشت وارد بشن ولی با این وجود مرگ واقعیت مشترک زندگی همه ماست شاید مرگ بهترین اختراع زندگی ام باشه چون مامور ایجاد تغییر تحول
    مرگ کهنه ها رو ازمیان برمی داره و راه رو برای تازههای زندگی باز می کنه یادتونباشه زمان شما محدود ه پس:
    زمانتون رو بازندگی کردن تو زندگی دیگران هدر ندهید
    هیچ وقت تو دام غم و غصه نیفتید
    و هیچ وقت نگذارید که هیاهوی بقیه صدای درونی شما رو خاموش بکنه
    واز همه مهمتر اینکه شجاعت این رو داشته باشید که احساس قلبی تون و ایمانتون پی روی کنید
    موقعی که من در سن شما بودم یک مجله خیلی خوندنی بنام کاتالوگ کامل زمین منتشر می شد که یکی از پرطرفدارترین مجله های نسل ما بود این مجله مال دهه شست بود که اون موقع هیچ چیزی از کامپیوتر های ارزون قیمت نبود تمام مجله با دستگاه تایپ و قیچی دوربین پلوراید درست می شه شاید یک چیزی شبیه گوگل الان ولی 35 سال قبل از اینکه گوگل وجود داشته باشه در وسط دهه 70 اونها اخرین شماره کاتالوگ کامل زمین رو منتشر کرد اون موقع من هم سن الان شما بودم و روی جلد اخرین شمارشون یک عکس از صبح خیلی زود یک نقطه روستایی کوهستانی بود از اون نوعی که شما ممکنه برای پیاده روی کوهستانی خیلی دوست داشته باشید زیر اون عکس نوشته شده بود stay hungry stay fulish این پیام خداحافظی اونها بود وقتی اخرین مجله رو بیرون دادن stat hungry stay fulish

Comments are closed.